امتیاز
5 / 4.7
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
24,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
ما بازی را بُرده بودیم؛ امّا محمّد دیگر پسته نمی خورد. خیلی دمغ بود
از بازی که برمی گشتیم، بچّه ها خیلی خوش حال بودند.
وقتی می بُردیم، نمی توانستند شادی شان را پنهان کنند.
سربه سر هم می گذاشتند و از سر و کول هم بالا می رفتند؛ آن قدر که همه ی اهل محل می فهمیدند تیم ما بازی را بُرده.
این طور وقت ها، هر بار که از جلوی مغازه ی ناصر آقا رد می شدیم، صدا مان می کرد و ذوق زده، کلّی پسته توی مشت مان می ریخت.
صفحات کتاب :
162
کنگره :
‫‬‮‭PIR7980/ه73‫‭‫‬‭ب2 1388
دیویی :
‫‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
1588107
شابک :
978-964-506-588-9
سال نشر :
1388
شابک دیجیتال :
978-600-03-1797-3

کتاب های مشابه بازی آن روزها