امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
3,200
نظر شما چیست؟
در کتاب فصل چیدن گیلاس، تالیف هومن هویدا، اتفاق های جالبی رخ می دهد که تا این کتاب را نخوانید از آن مطلع نخواهید شد.

در بخشی از کتاب فصل چیدن گیلاس می خوانیم:

آدمیزاد وقتی عاشق می شود فراموش می کند که در همین آبادی دخترهای دیگری هم هستند که به او نزدیک ترند و درکش می کنند. یادشان می رود که چه دخترهایی چشم به راه خواستگار او هستند و خودش چقدر معشوق است. فریدون در کلاس درس دکتر فشارکی در نگاه و زل اول به مرجان دل داد و دین هیچ مانعی ایجاد نکرد. فاصله فقر و ثروت کارگر نیفتاد. اقلیم جغرافیایی موثر نشد. تفاوت رشته ی درسی اثر نگذاشت مرجان به غایت زیبا و متمول بود و شیوه ی دلبری را می دانست.

یادمان باشد ما هر چقدر خوشبخت باشیم، دقت کنیم، مته لای خشخاش بگذاریم، به تقدیر پشت پا بزنیم، نظر دیگران را لحاظ نکنیم، فقط عشقمان را پی بگیریم، باز هم بهترین دختر دنیا را انتخاب نکرده ایم. چون خودمان هم بهترین شوهر دنیا نخواهیم بود. یادمان باشد رضایت از زندگی به هیچ وجه به معنای خوشبختی نیست و زوجهایی که از هم جدا می شوند الزامن آدم های بدبخت، سیاه روزگار مفلوکی نیستند. فقط به ما اجازه داده اند از تجارب تلخ دیگران درس بگیریم. هرگز کسی ما را در خوشبختی اش شریک نمی کند.

درنگی در سکوت و حیرت گذشت. باران نم نمی می بارید. دانشجویان از برابر آن ها می گذشتند و نیم نگاهی به آن ها می انداختند. مرجان دراز کشید. دست راستش را زیر سرش ستون کرد. فریدون هم روبروی او و مثل او دراز کشید. طوری که هر کس آن دو را می دید ظن بد نمی برد. گویی شطرنج بازی می کردند. لحظه ها ی سنگین گذر بر قلب مرجان فشار می آوردند. مرجان به ساعتش نگاهی انداخت و گفت:

- اوووهه! وقت ناهاره. باید ساعت دو هم چهار راه رزمندگان دکتر سالاخانیان را سوار کنم و به دانشگاه بیارم.

مرجان از فریدون اجازه خواست تا برود. مرجان که رفت فریدون در این جمله غرق شد که برخی آدم ها وقتی می روند حس می شوند. وقتی هستند وجودشان بر سرت سنگینی می کند. فریدون راحت و آرام روی چمن ها دراز کشید و به رویای مرجان رفت. فریدون در این اندیشه بود که چگونه دست رد به سینه مرجان بزند. پدر و مادر فریدون دو مسلمان متعصب بودند. عروس ارمنی را بر نمی تابیدند. او در گوشه ای از کلاسورش یادداشت کرد تا از مرجان بپرسد که چرا اصالتا اهل شمال هست. چگونه پایش به اصفهان کشیده شده. فریدون داشت به سمت سلف سرویس ناهار می رفت که مرجان دکتر سالاخانیان را مقابل ساختمان ارمنی لژی پیاده کرد و به پارکینگ رفت. او از پشت درخت ها آهسته آهسته رفت و مرجان متوجه او نشد.
صفحات کتاب :
79
کنگره :
‏‫PIR8331‭‬‭‬ ‭/و84‏‫‬‭ف6 1394
دیویی :
8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
3988557
شابک :
‏‫‬‭978-964-374-588-2
سال نشر :
1394

کتاب های مشابه فصل چیدن گیلاس