کتاب سایه تاک pdf

خاطرات سروان پیاده چترباز رحیم افشاری

امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
16,250
نظر شما چیست؟
زارعی به نیابت از عزتی هنوز نرسیده، نفس زنان گفت:" انگار معجزه ای شده! عزتی هزارتومان پول داشته و حالا گمش کرده!

جمال آبادی با تعجب به عزتی گفت:"پول؟ بی وجدان تو که پول نداشتی! امروز جورت را ما کشیدیم، حالا بدهکارت هم شده ایم؟"

عزتی گفت:"نه، من یک هزارتومانی داشتم گذاشته بودم برای مرخصی"

جمال آبادی گفت: خوب بیجا کردی هزارتومان داشتی، بعد گفتی پول ندارم!

به این شکل هرچه عزتی اصرار کرد که پول داشته، ما انکار کردیم.اما در نهایت دیدیم یک نفر در این میان قربانی می شود که هیچ اطلاعی از جریان ندارد و آن هم زارعی است.چون عزتی کم کم داشت به او مشکوک می شد.

من که خنده امانم نمی داد گفتم:" ببین آقای عزتی، تو همیشه پول داری، اما خودت را می زنی به نداری! پس تو داشتی از اخلاق ما سواستفاده می کردی؟!

گفت:"نه به خدا، اینجوری نیست.... این هزارتومان را تصادفی داشتم و گمش کردم"

گفتم:" حالا گم کردی، یعنی ما برش داشتیم؟"

گفت:"نمی گویم شما برش داشتید، ولی می گویم شاید بدانید چه شده"

گفتم:" آخر پول تو کجا بود که ما دیده باشیم!"

گفت:"خوب توی کیفم بوده، کیفم هم توی جیبم!"...
صفحات کتاب :
210
کنگره :
‏‫DSR۱۶۲۹‭‬ ‭/ ‮الف‬۷‏‫‭ص۲ ۱۳۹۶
دیویی :
‏‫‭۹۵۵/۸۴۳۰۹۲‬
کتابشناسی ملی :
4016262
شابک :
‏‫‭978-600-03-0224-5‬‬
سال نشر :
1396

کتاب های مشابه سایه تاک