امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
45,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب پسر هرسین

کتاب پسر هرسین، اثر تینا محمدحسینی؛ به روایت زندگی کشتی‌گیر شهید، مسعود دارابی می‌پردازد، که در آمیخته با شور و شوق کودکی آغاز می‌شود. بلافاصله مخاطب خود را به کوچه‌باغ‌های خاکی و طبیعت بکر شهر زادگاهش می‌کشاند که مردمانش از دیار دوستدار کشتی و مرام پهلوانی بوده‌اند.

تا اینکه جوانی به نام رستم‌پور در اتاق‌های اجاره‌ای تشک‌های دست‌دوز پهن می‌کند و با کمترین امکانات، شروع به آموزش پسران مستعد و علاقه‌مند به کشتی می‌کند. مسعود هفت‌ساله هم با وجود مخالفت‌های پدر، پایش به کلاس‌های این مربی باز می‌شود. خیلی زود پیشرفت می‌کند. و در میان هم باشگاهی‌هایش به چشم می‌آید. داستان با ریتم تلاش‌های بی‌وقفه‌ی مسعود پیش می‌رود. و لبخندهای همیشگی و قلب مهربانش بر لطافت و کودکانی آن می‌افزاید تا برق کسب اولین طلای مسابقات استانی توسط مسعود در چشمان مخاطب نیز بدرخشد.

و آهسته و پیوسته به رشد شخصیتی او در سایه‌ی تشویق و حمایت مادری دلسوز که برای همگان سخاوتمند و بخشنده بوده و مربی‌اش که علاوه بر آموزش فنون کشتی، نزد او مشق اخلاق و معرفت نیز می‌کرد. آن‌چه قصه مسعود را شیرین و متمایز می‌کند، خود اوست که هر چه بزرگ‌تر می‌شود افتاده‌تر و متواضع‌تر می‌گردد.

گزیده کتاب پسر هرسین

عزیمت بی‌بازگشت _ سال 1366
هر بار مسعود به جبهه می‌رفت، تا 45 روز باز می‌گشت. اما دو-سه ماه می‌گذشت و جز اینکه سلام و پیغامی از طریق کسانی که به مرخصی می‌آمدند بفرستد، هیچ خبری از او نمی‌شود؛ خانواده تنها می‌دانستند که او در تیپ انصارالحسین است. روزها و شب‌ها انتظارش را می‌کشیدند تا بالاخره در سپیده‌دم با آن لبخندهای جادویی‌اش در چهارچوب در ایوان ظاهر می‌شود. خاک جبهه به او ساخته بود و زیباتر از همیشه به نظر می‌رسید.

ماه مبارک رمضان بود و مسابقات قهرمانی کشتی استان در سال 1366 در پیش بود. بچه‌های کشتی‌گیر هر روز برای تمرینات آماده‌سازی، با زبان روزه در باشگاه حاضر می‌شدند و آقای رضایی به کمک خیرینِ ورزش‌دوست، افطاری مختصری برایشان تهیه می‌کرد. مسعود که تازه چند روزی از آمدنش  می‌گذشت، بعد از برگشتن از باشگاه حمام می‌کند و برخلاف عادت، تا نزدیک افطار می‌خوابد. اهل خانه که تصور می‌کنند دارد خستگی سه ماه جنگیدن بی‌وقفه در جبهه و دوری از خانه را درمی‌کند، کاری به کارش نداشتند.

نزدیک اذان مغرب، در خانه وضو می‌گیرد و با سعید راهی مسجد محله می‌شوند. رکعت آخر نماز که به پایان می‌رسد، همه سریعاً برای افطار پراکنده می‌شوند. سعید که مسعود را ساکت‌تر از همیشه می‌بیند، دعایش را تمام می‌کند و نگاهی به مسجد خالی و بعد به چهرۀ برادر می‌اندازد و او را در حال گریه می‌بیند. با اشارۀ دست به سعید می‌فهماند که خودش بیشتر می‌ماند و او می‌تواند برود. سعید می‌پرسد: «چرا داداش؟ بیا بریم خانه. گرسنه‌ای و روزه بودی.» مسعود که نگاهش را از او می‌دزدید، با صدای گرفته‌ای می‌گوید: «تو برو خانه، منم می‌آم.»

صفحات کتاب :
۱۳۶
کنگره :
‏‫PIR۸۲۰۳‬‭‬‭
دیویی :
‏‫۸‮فا‬۳/۶۲‭‬
کتابشناسی ملی :
۹۳۸۱۵۱۷
شابک :
978-622-285-251-1
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه پسر هرسین